مندلغتنامه دهخدامند. [ م ُ ن ِدد ] (ع ص ) آنکه پراکنده می کند شتران را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انداد شود.
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ] (اِ) نام نوعی از عنبر بود که سیاه و گران بود. (فرهنگ جهانگیری ).نام نوعی از عنبر است و آن سیاه و سنگین و گران می باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ] (اِخ ) مرکز ایالت «لوزر» فرانسه است که بر کنار رود لو و در 571کیلومتری جنوب پاریس واقع است و 11472 تن سکنه دارد. آثار باستانی این شهر کلیسای بزرگی
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مسکوتان است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خد
منداورلغتنامه دهخدامنداور. [ م َ وَ ] (اِخ ) نام ولایتی است غیر معلوم . (برهان ) (آنندراج ). نام ولایتی . (ناظم الاطباء). ظاهراً با «مناور» تصحیف شده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین )
مندبلغتنامه دهخدامندب . [ م َ دَ ] (اِخ ) ساحلی است مقابل زبید به یمن و آن کوه مشرفی است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و باب المندب شود.
مندبلغتنامه دهخدامندب . [ م َ دَ ] (ع اِ) محل گریه و ندبه . (ناظم الاطباء). || ندبه بر میت . ج ، منادب . (از اقرب الموارد).
منداورلغتنامه دهخدامنداور. [ م َ وَ ] (اِخ ) نام ولایتی است غیر معلوم . (برهان ) (آنندراج ). نام ولایتی . (ناظم الاطباء). ظاهراً با «مناور» تصحیف شده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین )
مندبلغتنامه دهخدامندب . [ م َ دَ ] (اِخ ) ساحلی است مقابل زبید به یمن و آن کوه مشرفی است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و باب المندب شود.
مندبلغتنامه دهخدامندب . [ م َ دَ ] (ع اِ) محل گریه و ندبه . (ناظم الاطباء). || ندبه بر میت . ج ، منادب . (از اقرب الموارد).