منخارلغتنامه دهخدامنخار. [ م ِ ] (ع ص ) امراءة منخار؛ زن که از بینی بانگ بسیار کند وقت جماع گویا دیوانه است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
منشارفرهنگ انتشارات معین(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ارّه . 2 - چوب پنجه دار که به وسیلة آن غله را بر باد دهند. 3 - اره ماهی .
حفارةدیکشنری عربی به فارسیمنقار , اسکنه جراحي , بزورستاني , غضب , جبر , در اوردن , کندن , با اسکنه کندن , بزور ستاندن , گول زدن