منحوسلغتنامه دهخدامنحوس . [ م َ ] (ع ص ) بداختر. (آنندراج ). شوم و نافرجام و بداختر و نحس و بد و بدبخت . (ناظم الاطباء). ضد مسعود. نَحس . نَحِس . (از اقرب الموارد) . مشؤوم . شوم
منهوسلغتنامه دهخدامنهوس . [ م َ ] (ع ص ) مرد کم گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- منهوس القدمین ؛ کم گوشت کف پای . و منه فی صفته (ص ): کان منهوس الکعبتین
منحوسةلغتنامه دهخدامنحوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث منحوس . (از اقرب الموارد). رجوع به منحوس شود.- ایام منحوسة ؛ قدما بعضی از روزهای ماه قمری رانحس می شمردند و ابونصر فراهی آنها
سبعه ٔ منحوسهلغتنامه دهخداسبعه ٔ منحوسه . [ س َ ع َ / ع ِ ی ِ م َ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از عطیط، عریم ، سرموش ، کلاب ، ذوذوابة،لحیان و کبد است . رجوع به هفت خلیفه در
منحوطةلغتنامه دهخدامنحوطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) تأنیث منحوط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبان و شتران گرفتار بیماری نحطة . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منحوط و منحطة شو
منحوسةلغتنامه دهخدامنحوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث منحوس . (از اقرب الموارد). رجوع به منحوس شود.- ایام منحوسة ؛ قدما بعضی از روزهای ماه قمری رانحس می شمردند و ابونصر فراهی آنها
سبعه ٔ منحوسهلغتنامه دهخداسبعه ٔ منحوسه . [ س َ ع َ / ع ِ ی ِ م َ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از عطیط، عریم ، سرموش ، کلاب ، ذوذوابة،لحیان و کبد است . رجوع به هفت خلیفه در
شوم تنلغتنامه دهخداشوم تن . [ ت َ ] (ص مرکب )بدیمن و منحوس و مکروه . (ناظم الاطباء) : که در کار این کودک شوم تن هشیوار با من یکی رای زن .فردوسی .تهمتن بدو گفت کای شوم تن چه پرسی ت
نامیمونلغتنامه دهخدانامیمون . [ م َ / م ِ مو ] (ص مرکب ) منحوس . شوم . نحس . منفور. ناپسند. ناپسندیده . مشؤوم . نامبارک : و اهالی روزگار بر سؤتدبیر و فساد عادات و خبث خیال و اعما
sinisterدیکشنری انگلیسی به فارسیشیطانی، گمراه کننده، منحوس، بدشگون، فاسد، بدخواه، بدیمن، کج، نامیمون، نا درست