تخت کردن منحنیflattening the curveواژههای مصوب فرهنگستانراهکاری در مراقبت سلامت همگانی که به کمک آن گسترش دنیاگیری بیماری کم میشود و درنتیجه، شیب منحنی همهگیری کاهش مییابد
چلیپا کردنلغتنامه دهخداچلیپا کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منحنی کردن . خم کردن . خماندن .- پشت کمان و تیر چلیپا کردن ؛ کنایه است از نهادن تیر در کمان برای تیراندازی : پشت کمان و
کوز کردنلغتنامه دهخداکوز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده و منحنی کردن . خمیده و کج کردن . چفته و منحنی کردن . کج و خم و دوتا کردن : سپهری که پشت مرا کرد کوزنشد پست و گردان به جای
چفته کردنلغتنامه دهخداچفته کردن . [ چ َ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . خماندن . خمیده کردن . منحنی کردن قامت یا پشت و جز آنها : ورهمی چفته کند قد مرا گو چفته کن چفته باید چن
خم کردنلغتنامه دهخداخم کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوتا کردن . دولا کردن . منحنی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : دل تو از اینکار بی غم کنم همان پشت بدخواه تو خم کنم . فردوسی .پش
کژ کردنلغتنامه دهخداکژ کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعویج . (دهار). منحنی کردن . پیچیدن . کج کردن . (ناظم الاطباء). ناراست کردن . پیچان کردن : بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست