منحدردیکشنری عربی به فارسیتخته سنگ , صخره , خم کردن , کج کردن , متمايل شدن , مستعد شدن , سرازير کردن , شيب دادن , متمايل کردن , شيب , صخره پرتگاه , پرتگاه , سراشيبي تند , شيب دار , زمين
منحدرلغتنامه دهخدامنحدر. [ م ُ ح َ دَ / م ُ ح َ دُ / م ُ ح ُ دُ ] (ع اِ) جایی که از آنجا فرود روند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جایی که از آنجا فرودمی روند و به
منحدرلغتنامه دهخدامنحدر. [ م ُ ح َ دِ ] (ع ص ) از بالا به زیر آینده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از بالا به نشیب درآمده و سرازیرشونده . (ناظم الاطباء) :
منحرفدیکشنری عربی به فارسیمنحرف , غلط , کج , چپ چپ , بدشکل , بطور مايل , زشت , رد و بدل کردن , اينسو و انسو پرت کردن , بحث کردن , چوگان سر کج , چوگان بازي , کچ , چنبري