منجکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. شعبده.۲. از کارهای شعبدهبازان که چیزی را به شعبده از جای خود بجهانند.
منجکلغتنامه دهخدامنجک . [ م َ ج َ ] (اِ) آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272). یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند و آن چنان است ک
منجکلغتنامه دهخدامنجک . [ م ُ ج َ ] (اِ مصغر) مصغر منج است که زنبور عسل باشد. (برهان ). زنبور خرد. (ناظم الاطباء). منج خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) . || به معنی قرنفل هم آمد
منجکواژهنامه آزادنوع حشره که شبه زنبور است که با خرطوم فیل مانندش از گل برای خو د خانه قیف مانند میسازد. (خراسان جنوبی؛ شهرستان اسدیه و حوالی) سقز یا آدامس کوهی که همان شیرۀ درخ
منجکلغتنامه دهخدامنجک . [ م َ ج َ ] (اِ) آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272). یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند و آن چنان است ک
منجکلغتنامه دهخدامنجک . [ م ُ ج َ ] (اِ مصغر) مصغر منج است که زنبور عسل باشد. (برهان ). زنبور خرد. (ناظم الاطباء). منج خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) . || به معنی قرنفل هم آمد
امیرمنجکلغتنامه دهخداامیرمنجک . [ اَ می م َ ج َ ] (اِخ ) منجک الیوسفی ، سیف الدین .(714 - 776 هَ .ق ./ 1314 - 1375 م .). والی صفد و طرابلس و حلب و دمشق بود، سپس در مصر استقرار یافت
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمربن کثیر البصری ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالفداء. او راست :رسالة الاجتهاد فی طلب الجهاد و آنرا آنگاه که افرنجه قلعه ٔ ایاس را