منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خو
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ِ ج ِ ] (ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
منجلیفرهنگ فارسی معین(مُ جَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن ، آشکار. 2 - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته .
منزلیلغتنامه دهخدامنزلی . [ م َ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به منزل . مربوط به خانه و سرای و بیت : پس صناعت تدبیر منزل که آن را حکمت منزلی خوانند، نظر باشد در حال این جماعت بر وجهی که مقتضی مصلحت عموم بود. (اخلاق ناصری ). حکمت عملی منشعب به سه شعبه است اول خلقی دوم منزلی سوم ح
چهل منجیلیلغتنامه دهخداچهل منجیلی . [ چ ِ هَِ م َ ] (اِخ ) محلی است از قشلاقات شاهسون افشار که در محال سهرورد و سجاس رود زنجان میباشد. سکنه ٔ آن از طایفه ٔ کورحسنلو و پانزده خانوارند. چشمه ٔ آبی دارند. زراعت ندارند. ییلاقشان اراضی فیض آباد است . (مرآت البلدان ج 4 ص
حسین منزلیلغتنامه دهخداحسین منزلی . [ ح ُ س َ ن ِ م َ زِ ] (اِخ ) ابن علی منزلی حنفی فقیه . او راست : «عمدة الناسک » که در 1011 هَ . ق . 1602/ م . تألیف کرده است . (ایضاح المکنون ) (معجم المؤلفین ).
بی منزلیلغتنامه دهخدابی منزلی . [ م َ زِ ] (حامص مرکب ) (از: بی + منزل + ی ) بی مقامی . بی جایگاهی . بدون منزل (مرحله ) بودن : همتش از غایت روشندلی آمده در منزل بی منزلی . نظامی .رجوع به منزل شود.
منجلیقلغتنامه دهخدامنجلیق . [ م َج َ ] (معرب ، اِ) منجنیق . (المعرب جوالیقی ص 307) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغة ص 41). رجوع به منجنیق شود.
بوالحسنلغتنامه دهخدابوالحسن . [ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت حضرت علی (ع ). (غیاث ) (آنندراج ). حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام . (ناظم الاطباء) : یکی مشکلی برد پیش علی که تا مشکلش را کند منجلی شنیدم که شخصی در آن انجمن بگفتا چنین نیست یا بوال
آشکارفرهنگ مترادف و متضادبرملا، بیپرده، بین، پدیدار، پیدا، پیدا، جلوهگر، جلوهگر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا ≠ پوشیده، درخفا، غیب، مخفی،
معلغتنامه دهخدامع. [ م َ ع َ ] (ع حرف اضافه ) وا. (ترجمان القرآن ). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» است . و یا برای مصاحبت است
منجلیقلغتنامه دهخدامنجلیق . [ م َج َ ] (معرب ، اِ) منجنیق . (المعرب جوالیقی ص 307) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغة ص 41). رجوع به منجنیق شود.