منثورلغتنامه دهخدامنثور. [ م َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پاشیده شده . افشانده شده و متفرق . (از ناظم الاطباء). برافشانده . برفشان
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی ، مکنی به ابوصالح . رجوع به ابوصالح شود.
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن احمد عراقی ، مکنی به ابونصر از مشایخ قرن چهارم است . او راست اشاره فی القراآت العشر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الاسود از متکلمین زیدیه است . (ابن الندیم ) (یادداشت مرحوم دهخدا).
منثوراتلغتنامه دهخدامنثورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منثورة، تأنیث منثور. سخنان غیرمنظوم : من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات و
منثورةلغتنامه دهخدامنثورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) تأنیث منثور. ج ، منثورات . رجوع به منثور و منثورات شود.
خشخاش منثورلغتنامه دهخداخشخاش منثور. [ خ َ ش ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خشخاش بری است برگش شبیه به برگ ترتیزک و دراز و با خشونت و مایل بسفیدی و ساقش خشن و قبه ٔ او کوچک و
منثوراتلغتنامه دهخدامنثورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منثورة، تأنیث منثور. سخنان غیرمنظوم : من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات و
منثورةلغتنامه دهخدامنثورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) تأنیث منثور. ج ، منثورات . رجوع به منثور و منثورات شود.
خشخاش منثورلغتنامه دهخداخشخاش منثور. [ خ َ ش ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خشخاش بری است برگش شبیه به برگ ترتیزک و دراز و با خشونت و مایل بسفیدی و ساقش خشن و قبه ٔ او کوچک و
هباء منثور گردیدنلغتنامه دهخداهباء منثور گردیدن . [ هََ ئن ْ م َ گ دَ ] (مص مرکب ) گرد و غبار شدن . هباء منثورا شدن . || کنایه از حقیر و ذلیل و خوار گردیدن .ناچیز شدن : اسکندر گفت تو چه دانی