منتقشلغتنامه دهخدامنتقش . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نقش شده . (ناظم الاطباء).- منتقش شدن ؛ نقش شدن . نقش پذیرفتن . نقش و نگار یافتن : بوسه جای اختران باشد فراوان سالهاخاک راهی کان
منتقشلغتنامه دهخدامنتقش .[ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) آنکه بر نگین نقش کردن فرماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).|| خار از پای برآورنده . (آنندراج ) (از منتهی الا
انتقاشلغتنامه دهخداانتقاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خار از پای برآوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از اقرب الموارد). خار از تن بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر ز
دراکهلغتنامه دهخدادراکه . [ دَرْ را ک َ ] (ع ص ) دراکة. دریافت کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- قوه ٔ دراکه ؛ قوه ٔ دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه
تسلیخلغتنامه دهخداتسلیخ . [ ت َ ] (اِ) سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است .(برهان ) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت
ملازمتلغتنامه دهخداملازمت . [ م ُ زَ / زِ م َ ] (از ع ، مص ) پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، اشتغال ومواظبت و پیوسته بودن در کار و ثبات قدم و پابرجایی .
لوح محفوظلغتنامه دهخدالوح محفوظ. [ ل َ ح ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قال اﷲ تعالی : فی لوح محفوظ، قیل هو لوح ما فی السماء و مکتوب مافیه و قیل انه من نور و قیل هو ام الکتاب و قیل