منتفعلغتنامه دهخدامنتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص )سودیابنده . (آنندراج ). سودیابنده و یا آنکه سود می برد و فایده می یابد و سودمند می گردد از هر چیزی . سودیافته و منفعت حاصل کرده . (
منتفعلغتنامه دهخدامنتفع. [م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) سودبرده شده : دهان شره از خون آشامی دربست و «الناس علی دین ملوکهم » نصی متبعو امری منتفع دانست . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 219).
منفوعلغتنامه دهخدامنفوع . [ م َ ] (ع ص ) منتفع. متمتع. برخوردار. بهره مند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چرا مردمان دگر شهرها چنانکه ایشان ، تا منفوع شدندی به ایمان چنانکه قوم یونس . (
برخوردارلغتنامه دهخدابرخوردار. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (ص مرکب ) منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب . متنعم . مستفیض . بهره ور. (یادداشت مؤلف ). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدا
چلشته خورلغتنامه دهخداچلشته خور. [ چ ِ ل ِ ت َ / ت ِ خ ُ ] (نف مرکب ) شخصی که از کسی منتفع شده و به همین توقع همیشه پیرامون او می گردد. (ناظم الاطباء). چشته خور. آنکه چون یک یا دو با