منتعشلغتنامه دهخدامنتعش .[ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ به شده از بیماری . (ناظم الاطباء). بهبودیافته . سالم . خوش و سرزنده : سیمجوری چون به قهستان بیاسود و از نکبت منتعش شد به پو
منتعشفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که پای را به هنگام لغزش نگاه می دارد. 2 - آن که پس از افتادن برمی خیزد. 3 - به شده از بیماری ، ناقه .
منتاشلغتنامه دهخدامنتاش . [ م ِ] (ع اِ) موی چینه . (تفلیسی ). خارچینه . منقاش . (دهار). آهنی است که بدان موی بینی و جز آن برکنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منقاش . (اقرب
دعایملغتنامه دهخدادعایم . [ دَ ی ِ ] (ع اِ) دعائم . ج ِ دعام و دعامة. رجوع به دعائم و دعام و دعامة شود. || ستونها. پایه ها. چوب بستها. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : ملک
ارسالدیکشنری عربی به فارسیمنتشر کردن , اشاعه دادن , رساندن , پخش کردن (از راديو) , سخن پراکني , انتقال , عبور , ارسال , سرايت , اسبابي که بوسيله ان نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود