منصف الزاویهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخطی که از رٲس زاویه رسم شود و زاویه را به دو قسمت متساوی تقسیم کند؛ نیمساز.
داود المنتصرلغتنامه دهخداداود المنتصر. [ وو دُل ْ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) هفدهمین ازائمه ٔ رسی است در سعدای یمن حدود سال 680 هَ . ق .
منتصفلغتنامه دهخدامنتصف . [ م ُ ت َ ص َ ] (ع اِ) میانه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط. نیمه ٔ چیزی . میانه ٔ چیزی : منتصف شهر؛ نیمه ٔ
استدراجلغتنامه دهخدااستدراج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نزدیک کردن بسوی چیزی بتدریج . قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج . (منتهی الارب ). اندک اندک نزدیک آوردن . پایه پایه برآوردن . |