منتشالغتنامه دهخدامنتشا. [ م َ ت َ ] (اِ) چوب و عصای خشن و پرگره درویشان و قلندران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال :روی یک منتشا راه می رود از پهنا ، نظیر:چنان می رود که گ
منتشالغتنامه دهخدامنتشا. [ م َ ت َ ] (اِخ ) شهری به روم .(تاج العروس ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از پنج شهرستانی است که ولایت آیدین را تشکیل می دهد و در غرب قونیه واقع است
منتشعلغتنامه دهخدامنتشع. [ م ُ ت َ ش ِ] (ع ص ) برکشنده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنکه برمی کشد و می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || دارو در بینی خود کننده . (آن
مستشاردیکشنری عربی به فارسیرايزن , مشاور , راهنما , رهنمون , صدراعظم , رءيس دانشگاه , اندرز , مشاوره دو نفري , مشورت , تدبير , پند دادن (به) , توصيه کردن , نظريه دادن , رايزني , مستشار ,
اشنلغتنامه دهخدااشن . [ اَ ش َ] (اِخ ) نام نهریست در سنجاق منتشا از ولایت آیدین که از حدود کوههای واقع در حدود دنیزلی و تکه سنجاقی سرچشمه میگیرد و در نزدیکی حدود شرقی ولایت رو
افرودیسیالغتنامه دهخداافرودیسیا. [ اَ ] (اِخ ) نام شهر قدیمی که بین منتشا و آیدین واقع بود و اسکندر افرودیسی از آنجاست . رجوع به اسکندر افرودیسی شود.
خضرشاهلغتنامه دهخداخضرشاه . [ خ ِ ] (اِخ ) نام او خضرشاه بن عبداللطیف منتشاوی یا منتشوی است . از فاضلان قرن نهم هجری او راست : 1- تعلیقه بر شرح مواقف . 2- شرح تجرید. 3- حاشیه بر ش
شجاع الدینلغتنامه دهخداشجاع الدین . [ ش ُ عُدْ دی ] (اِخ ) الیاس از خاندان «منتشا»ست که در مغلا، بالاط، بوزایوک ، میلاس ، بجین و مرن حکومت میکرده اند. بار اول حکومت وی بسال 793 هَ . ق
صاری چایلغتنامه دهخداصاری چای . (اِخ ) نام نهری است در آناطولی در شهرستان میلاس تابع سنجاق منتشا از ولایت آیدین متشکل از دو رودخانه ای که در مسافت چهار ساعت از قسمت سفلای قصبه ٔ میل