منترلغتنامه دهخدامنتر. [ م َ ت َ ] (اِ) مأخوذ از سنسکریت ، کلام و آواز مؤثر. (ناظم الاطباء). || مأخوذ از اوستائی منثره ، به معنی کلام مقدس ، دعا. دعا و وردی که شخص را قادر به تصرف در اشیا و اشخاص می سازد. افسون . (از فرهنگ فارسی معین ).- انتر و منتر ؛ معطل و حیر
منترلغتنامه دهخدامنتر. [ م ُ ت َرر ] (ع ص ) اسب تیزرو. (منتهی الارب ) یابوی تیزدو. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
منترفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] مورد تمسخر و استهزا.۲. [عامیانه] معطل.۳. (اسم) افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند.⟨ منتر کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. مسخره کردن.۲. معطل کردن.
منترفرهنگ فارسی معین(مَ تَ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - افسون ، کلام مؤثر. 2 - ذکری برای رام کردن و دفع گزند جانور درنده . 3 - (عا.) مسخره کرده شده .
منثرلغتنامه دهخدامنثر. [ م ِ ث َ ] (ع ص ) بسیارسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرگو. پرحرف . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منثرلغتنامه دهخدامنثر. [ م ُ ث َرر ] (ع ص ) فرس منثر؛ اسب تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منثرلغتنامه دهخدامنثر. [ م ُ ن َث ْ ث َ ] (ع ص ) مرد سست بیخیر.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیار پراکنده شده . (ناظم الاطباء). پراکنده . گویند: دُرّ منثر. (از اقرب الموارد).
بارن منترلغتنامه دهخدابارن منتر. [ ] (اِخ ) کلمه ای است هندی که بر یکی از جهات اطلاق می شده است . (ماللهند چ لیپزیک 1925 ص 250 س 1).
بایب منترلغتنامه دهخدابایب منتر. [ ی َ م َ ت َ ] (اِ مرکب ) یکی از دعاهایی که برهمن ها در عبادتگاه خوانند و از آن جمله است بارن منترو بایب منتر و سوم منتر. (از ماللهند بیرونی ص 250).
منترآللغتنامه دهخدامنترآل . [ م ُ رِ ] (اِخ ) مونترآل . تلفظ فرانسوی این کلمه «مونرآل » است . شهری است در ایالت «کبک » کانادا که در کنار رود «سن لوران » واقع است و 1222000 تن سکنه دارد. این شهر در سال 1642 م . بنام «ویل -ماری »
حصن منترکلغتنامه دهخداحصن منترک . [ ح ِ ن ِ م ُ ت ُ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 132).
بارن منترلغتنامه دهخدابارن منتر. [ ] (اِخ ) کلمه ای است هندی که بر یکی از جهات اطلاق می شده است . (ماللهند چ لیپزیک 1925 ص 250 س 1).
بایب منترلغتنامه دهخدابایب منتر. [ ی َ م َ ت َ ] (اِ مرکب ) یکی از دعاهایی که برهمن ها در عبادتگاه خوانند و از آن جمله است بارن منترو بایب منتر و سوم منتر. (از ماللهند بیرونی ص 250).
استهواءلغتنامه دهخدااستهواء. [ اِ ت ِهَْ ] (ع مص ) سرگشته کردن . (زوزنی ) (وطواط). سرگشته گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ). شیفته دل گردانیدن . || از راه بردن . بفریفتن . || طلب سرگشتگی کردن . || سرگشتگی .سرگشته شدن . || خواب مغناطیسی . تنویم مغناطیسی . خواب بندی . منتر.
مستسبعلغتنامه دهخدامستسبع. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) بر جای خشک شده .به حالت بی حرکتی درآمده از دیدار دشمن چون موش آنگاه که گربه ببیند یا شکاری آنگاه که شیر بیند. هراسی سخت که نخجیر را از دیدار ددگان دست دهد که آنان رااز جنبش و رفتار بازدارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- مستسبع شدن
تر کردنلغتنامه دهخداتر کردن . [ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی . (آنندراج ). نم کردن و خیساندن و آب دادن . (ناظم الاطباء) : و سماق و عدس و گل سرخ اندر گلاب تر کنند و بدان گلاب مضمضه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).همه را یک شبانه روز اندر آب باران تر کنن
منترآللغتنامه دهخدامنترآل . [ م ُ رِ ] (اِخ ) مونترآل . تلفظ فرانسوی این کلمه «مونرآل » است . شهری است در ایالت «کبک » کانادا که در کنار رود «سن لوران » واقع است و 1222000 تن سکنه دارد. این شهر در سال 1642 م . بنام «ویل -ماری »
بارن منترلغتنامه دهخدابارن منتر. [ ] (اِخ ) کلمه ای است هندی که بر یکی از جهات اطلاق می شده است . (ماللهند چ لیپزیک 1925 ص 250 س 1).
بایب منترلغتنامه دهخدابایب منتر. [ ی َ م َ ت َ ] (اِ مرکب ) یکی از دعاهایی که برهمن ها در عبادتگاه خوانند و از آن جمله است بارن منترو بایب منتر و سوم منتر. (از ماللهند بیرونی ص 250).