منبریلغتنامه دهخدامنبری . [ مِم ْ ب َ ] (حامص ) منبر بودن : ای آنکه همتت چو کند خطبه ٔ علوگردون هفت پایه کندمیل منبری .ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 114).|| (ص نسبی ) منسوب به منبر. واعظ.
منبرولغتنامه دهخدامنبرو. [ مُم ْ ب ُ ] (اِ) در طالش نام نوعی زالزالک وحشی سیاه میوه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منبرلغتنامه دهخدامنبر. [ مِم ْ ب َ ] (ع اِ) آنچه خطیب بر آن ایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه خطیب بر آن ایستد و خطبه خواند. کرسی مانندی پایه دار که واعظ و خطیب بر بالای آن نشسته خطبه خواند و موعظه کند. ج ، منابر. (ناظم الاطباء). آله ٔ بلند شدن که جای خطیب باشد و این صیغه ٔ اسم آله است ا
منبریزنلغتنامه دهخدامنبریزن . [ مُم ْ زُ ] (اِخ ) مون بریزن . مرکز ولایتی است در ایالت لوار که بر کنار رود ویززی واقع است و 10123 تن سکنه و کلیسائی از قرون سیزده و پانزده میلادی و کارخانه ٔ تصفیه ٔ فلزات دارد. ولایت منبریزن از ده بخش و <span class="hl" dir="ltr"
شباکلغتنامه دهخداشباک . [ ش ُب ْ با ] (اِ) قبه ٔ شباک ؛ قبه ای بوده است مشبک و خلیفه گاه بیعت بر کرسی می نشست و در بیرون منبری می نهادند و وزیر بر منبری میشد و استادالدار به یک پایه زیرتر و از مردمان برای خلیفه بیعت می ستدند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به استادالدار و استاذالدار شود.
اسکلکندلغتنامه دهخدااسکلکند. [ اِ ک َ ک َ ] (اِخ ) شهری بطخارستان . (دمشقی ). شهرکی بطخارستان بلخ ، کثیرالخیر و دارای روستاها و بدانجا منبری است ، و گاه همزه ٔ آن بیندازند. (معجم البلدان ) (انساب سمعانی ).
روضهلغتنامه دهخداروضه . [ رَ ض / ض ِ ] (اِخ ) میان منبر و مقبره ٔ حضرت رسول (ص ) مکانی است که نام آنرا روضه گویند به استناد روایتی که از حضرت است . ناصرخسرو گوید : میان مقبره [ مقبره ٔ حضرت رسول ص ] و منبر هم حظیره ای است از سنگهای رخا
لختکیلغتنامه دهخدالختکی . [ ل َ ت َ ] (ق مرکب ) (از: لخت + «ک » + «ی » نکره ) اندکی . کمکی . مقداری . قدری : اندر آن لختکی خم است . (التفهیم ). و لکن لختکی ازو گرایسته تر. (التفهیم ).همی لختکی سیب هر بامدادپریروی دخمه بدان کرم داد. فردوسی .
زاویه ٔ بنی الخشابلغتنامه دهخدازاویه ٔ بنی الخشاب . [ ی َ ی ِ ب َنِل ْ خ َش ْ شا ] (اِخ ) از زاویه های حلب است و محل کنونی آن محله ٔ جلوم است . در 1315 یکی از مشایخ سلسله ٔقادری بنام شیخ مصطفی هلالی ساختمان آن را تجدید کردو حجره ای برای تدریس و منبری برای نماز جمعه بر آن ا
منبریزنلغتنامه دهخدامنبریزن . [ مُم ْ زُ ] (اِخ ) مون بریزن . مرکز ولایتی است در ایالت لوار که بر کنار رود ویززی واقع است و 10123 تن سکنه و کلیسائی از قرون سیزده و پانزده میلادی و کارخانه ٔ تصفیه ٔ فلزات دارد. ولایت منبریزن از ده بخش و <span class="hl" dir="ltr"
پامنبریلغتنامه دهخداپامنبری . [ مِم ْ ب َ ] (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) پیش خوان . شاگرد روضه خوان که پیش از استاد ابیاتی چند ایستاده بپای منبر در مصائب اهل البیت سلام اﷲ علیهم خواند.
پامنبریفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که در پای منبر میایستد و درحالیکه روضهخوان بالای منبر است اشعاری میخواند.۲. [مجاز] اشعاری که پامنبری میخواند.
پامنبریفرهنگ فارسی معین(مِ بَ) [ فا - ع . ] (ص نسب .)کسی که در پایین منبر با خواندن اشعار مذهبی و مرثیه خوانی به روضه خوان اصلی کمک می کند.