مناکحتلغتنامه دهخدامناکحت . [ م ُ ک َ / ک ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) نکاح کردن . (غیاث ). مناکحة. رجوع به مناکحة شود. || مأخوذ از تازی ،نکاح . ازدواج . (از ناظم الاطباء) : عقده ٔ آن
مناحتلغتنامه دهخدامناحت . [ م َح ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنحَت . (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منحت شود. || ج ِ مَنحَت ، به معنی اصل و نژاد. گویند: هم کرام المنابت
مناصحتلغتنامه دهخدامناصحت . [ م ُ ص َ / ص ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) پند و نصیحت خالصانه و راستی و صداقت نسبت به همدیگر. (ناظم الاطباء).پند و اندرز دادن . مناصحة : این قاضی از اعیان ع
ترادفلغتنامه دهخداترادف . [ ت َ دُ ] (ع مص ) یار یکدیگر و پی یکدیگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعاون . (اقرب الموارد) (المنجد). || مناکحت نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم ا
عروسیفرهنگ مترادف و متضادازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت ≠ عزا، طلاق
مزاوجتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت ۲. ازدواج کردن، زناشویی کردن ≠ جدایی، طلاق
مزاوجت کردنفرهنگ مترادف و متضادازدواج کردن، زن گرفتن، وصلت کردن، مناکحت کردن، زناشویی کردن، همسر گزیدن