مناقللغتنامه دهخدامناقل . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) اسب تیزدو. (ناظم الاطباء): فرس مناقل و مِنقال و مِنقَل ؛ اسبی که در رفتن زود بزود دست و پا را بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی
مناقللغتنامه دهخدامناقل . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنقَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود. || ج ِ مِنقَلة. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقلة شود.
مناقلةلغتنامه دهخدامناقلة. [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) پای بر جایگاه دست نهادن اسب . (تاج المصادر بیهقی ). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی ). || زود
مناقلةلغتنامه دهخدامناقلة. [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) پای بر جایگاه دست نهادن اسب . (تاج المصادر بیهقی ). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی ). || زود
منقلةلغتنامه دهخدامنقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند. (ناظم الاطباء). آلت نقل . ج ، مناقل . (از اقرب الموارد) (المنجد).
منقللغتنامه دهخدامنقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) اسب سریع زودزود بردارنده قوائم را. مِنقال . ج ، مَناقِل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که در رفتار زود به زود دست وپا را بردارد. ج
ابن لبانهلغتنامه دهخداابن لبانه . [ اِ ن ُ ل َب ْ با ن َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عیسی لخمی . ادیب و شاعری اندلسی بدربار معتمدبن عباد. او راست : مناقل الفتنه . نظم السلوک فی وعظ الملوک