منافقیلغتنامه دهخدامنافقی . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) منافق بودن . نفاق . منافقت . دورویی : زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی تحقیقها نمایش و آبم سراب شد. سنائی (دیوان چ مصفا ص 417).به مارماهی مانی نه این تمام
منافقلغتنامه دهخدامنافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دارای نفاق و دورویی در دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن ایمان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آنکه به زبان اظهار ایمان کند
منافقةلغتنامه دهخدامنافقة. [ م ُ ف َ ق َ ] (ع مص ) با کسی دورویی کردن . نفاق . (المصادر زوزنی ). دورویی کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). دورویی کردن ، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان . (از اقر
منافقفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که ظاهرش خلاف باطنش باشد؛ دورو.۲. کسی که در باطن کافر باشد و به زبان اظهار دینداری کند.۳. کسی که اظهار دوستی کند و در باطن دشمن باشد.
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (اِخ ) سوره ٔ شصت و سومین از قرآن ، مدنیه و آن یازده آیت است ، پس از جمعه و پیش از تغابن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ، اِ) منافقان . مردمان منافق . (از ناظم الاطباء). ج ِ منافق . رجوع به منافق شود.
دوزبانیلغتنامه دهخدادوزبانی . [ دُ زَ ] (حامص مرکب ) دارای دو زبان بودن . || منافقی و ریاکاری و نفاق . (ناظم الاطباء). رجوع به دوزبان شود.
دوبینیلغتنامه دهخدادوبینی . [ دُ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دوبین . لوچی . اَحوالی . کاژی . (از یادداشت مؤلف ).دوتا دیدن هر شیئی . رجوع به دوبین شود : اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دوبینی از قبل چشم احول افتاده ست . سعدی . || نف
امامةلغتنامه دهخداامامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) (ربذیه ) از زنان شاعر عرب و معاصر پیغمبر اکرم (ص ) بوده است . صاحب الاصابة از زیادات سیرة ابن هشام دو بیت زیر را از او نقل کرده که در قضیه ٔ قتل ابوعفک سروده بوده است . و ابوعفک (مذکور در شعر) منافقی بود که پس از اظهار نفاق بدست سالم بن عمیر کشته شد:<
سپیدکاریلغتنامه دهخداسپیدکاری . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) سپید کردن . عمل سپید کردن . گازری : بدست تو چو شفق تیغ سرخ روی و هنوزسپیدکاری روز و سیه گلیمی شام . ظهیر فاریابی (از شرفنامه ). || سپید کردن .
دورنگیلغتنامه دهخدادورنگی . [ دُ رَ ] (حامص مرکب ) تلون به دورنگ . || نفاق و منافقی . (ناظم الاطباء). مقابل یکرنگی . نفاق . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از نفاق و ریاکاری .(آنندراج ). مذبذبی و مکاری و تزویر و دورویی و ناراستی . (ناظم الاطباء). دورویی . (شرفنامه ) : ز تن
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (اِخ ) سوره ٔ شصت و سومین از قرآن ، مدنیه و آن یازده آیت است ، پس از جمعه و پیش از تغابن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ، اِ) منافقان . مردمان منافق . (از ناظم الاطباء). ج ِ منافق . رجوع به منافق شود.