منافستلغتنامه دهخدامنافست . [ م ُ ف َ / ف ِ س َ ] (از ع ، اِمص ) منافسة. منافسه : به مباهات و منافست مشغول شود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 750). او را غبطتی و منافستی حاصل آید. (
منافثتلغتنامه دهخدامنافثت . [ م ُف َ / ف ِ ث َ ] (از ع ، اِمص ) منافثة. هم راز بودن . با یکدیگر محرمانه سخن گفتن . گفتگوی خصوصی با هم داشتن : ... بر یک سریر مسرت استرواح مثافنت و
منافثتفرهنگ انتشارات معین(مُ فِ ثَ) [ ع . منافثة ] 1 - (مص ل .) زیرگوشی گفتن . 2 - با هم صحبت کردن ، 3 - پچ پچ کردن .
منافسدیکشنری عربی به فارسیرقيب , هم چشم , حريف , هم اورد , هم چشمي کننده , نظير , شبيه , هم چشمي , رقابت کردن
منافات داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فرق داشتن، اختلاف داشتن، تفاوت داشتن ۲. نقیض بودن، تضاد داشتن، ناهمخوانی داشتن، ناسازگار بودن، ناسازگاری داشتن، تضاد داشتن، ناهمخوان بودن
تهاون نمودنلغتنامه دهخداتهاون نمودن . [ ت َ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تهاون کردن : از روی منافست و حسد، تهاون نمود و رک بازگرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 69). رجوع ب
مجاسرتلغتنامه دهخدامجاسرت . [ م ُ س َ رَ / م ُ س ِ رَ ] (از ع ، مص ) جسارت ورزیدن . گردن کشی نمودن . دلیر شدن . گستاخی کردن : روزگار غیور بر کریمه ٔ بر و احسان به منافست برخاست و
تخاذللغتنامه دهخداتخاذل . [ ت َ ذُ ] (ع مص ) ضعیف شدن . (زوزنی ). ضعیف شدن پاها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || واپس شدن . (زوزنی ): و ن
غیورلغتنامه دهخداغیور. [ غ َ ] (ع ص ) رشک کن . (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است . ج ، غُیُر. (منتهی الارب ). بسیار غیرت کننده و رشک برنده .(غیاث اللغات
منافسهلغتنامه دهخدامنافسه . [ م ُ ف َ / ف ِس َ / س ِ ] (از ع ، اِمص ) رغبت کردن در چیزی به طریق مساوات و معارضه کردن و حسد بردن . (غیاث ). منافسة. مبارات . رغبت کردن به چیزی از رق