منادحلغتنامه دهخدامنادح . [ م َ دِ ] (ع اِ) بیابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مناديدیکشنری عربی به فارسیجارچي , پيشرو , جلودار , منادي , قاصد , از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن , اعلا م کردن , راهنمايي کردن
عبدالمنعملغتنامه دهخداعبدالمنعم . [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] (اِخ )ابن عمربن عبداﷲ الجیانی الغسانی الاندلسی ، مکنی به ابوالفضل . وی طبیب ، شاعر، ادیب و متصوف بود. به سال 531 هَ . ق . به و
جیلانیلغتنامه دهخداجیلانی . (اِخ ) عبدالمنعم بن عمر اندلسی جیلانی ، مکنی به ابوالفضل . از مشاهیر ادبا و اطبای اندلس است که در فنون شعر و ادب دستی توانا داشت . وی بشام سفر کرد و قص
غسانیلغتنامه دهخداغسانی . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) (متوفی بعد از 600 هَ . ق .) عبدالمنعم بن عمر، مکنی به ابوالفضل جیلانی اندلسی . از مشاهیر ادبا و اطبای اندلس بود. در کحالی و طبابت م
حکیم الزمانلغتنامه دهخداحکیم الزمان . [ ح َ مُزْزَ ] (اِخ ) عبدالمؤمن بن عمر اندلسی جلیانی ، مکنی به ابوالفضل . از مشاهیر اطباء و ادباء اندلس . او در طب و کحّالی چنانکه در سایر انواع
مناديدیکشنری عربی به فارسیجارچي , پيشرو , جلودار , منادي , قاصد , از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن , اعلا م کردن , راهنمايي کردن