ممنوعةلغتنامه دهخداممنوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) مؤنث ممنوع : لا مقطوعة و لا ممنوعة. (قرآن 33/56). رجوع به ممنوع شود.- اراضی یا جزایر ممنوعه ؛ آنجاها که رفتن و دیدن آن ممتنع و یا غ
rebukesدیکشنری انگلیسی به فارسیممنوعه، سرزنش، ملامت، زخم زبان، سرکوفت، گوشمالی، طعنه، زخم زبان زدن، ملامت کردن، سرزنش کردن، توبیخ کردن، سرکوفت دادن، عتاب کردن
ممنوعةلغتنامه دهخداممنوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) مؤنث ممنوع : لا مقطوعة و لا ممنوعة. (قرآن 33/56). رجوع به ممنوع شود.- اراضی یا جزایر ممنوعه ؛ آنجاها که رفتن و دیدن آن ممتنع و یا غ