ممنوعیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص ت، قدغن، منعشدگی، جلوگیری، انحصار، محرومیت، تحدید، منع، تحریم، نهی، نهیازمنکر تحریم، تحریم اقتصادی، بایکوت انحصار دولتی تخصیص قُرُق، حکومتنظامی جنس ممنوعالورود، قاچاق، کنتراباند، محرمات ممنوعالمداخله
ممنوعیتprohibitionواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای در سیاست مهار مواد و الکل که در آن تولید و فروش و مصرف آنها اکیداً ممنوع میشود متـ . سیاست ممنوعیت مطلق zero tolerant policy
شعاریرلغتنامه دهخداشعاریر. [ ش َ ] (ع اِ) نوعی از بازیچه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بازیچه . و واحد ندارد. (آنندراج ). بازیچه ای است کودکان عرب را ولی مفرد ندارد. مانند: شعابیب . (از اقرب الموارد). || ج ِ شُعرورَة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شعرورة شود. || ج ِ شُعرور. (م
نهیلغتنامه دهخدانهی . [ ن َهَْ ی ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة). وازدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازداشتن کسی را از کار و گفت و جز آن ، خلاف امر. (از منتهی الارب ). منع کردن . (غیاث اللغات ). به عمل یا