مملکت آرالغتنامه دهخدامملکت آرا. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کشور را آرایش می دهد. زینت بخش کشور : قلج طمغاج خان مسعود شاهنشاه مشرق راوزیر مملکت آرای کم آز و کم آزارم . سوز
ملکت آرایلغتنامه دهخداملکت آرای . [ م ُک َ ] (نف مرکب ) ملک آرای . که مملکت را آراید. که کشور را به خرمی و شکوفایی و رونق می رساند : مسندآرای به فر و به شکوه ملکت آرای به رای و تدبیر
مملکت آراییلغتنامه دهخدامملکت آرایی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت آرا. آرایش مملکت . کشورآرایی : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 250). بقاباد پ
جبال البیرانهلغتنامه دهخداجبال البیرانه . [ ج ِ لُل ْ ن َ ] (اِخ ) از کوهستانهای اندلس که در مقابل مملکت اراغون قرار دارد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 245). و رجوع به نخبةالدهر ص 245 شود.
کشخورلغتنامه دهخداکشخور.[ ک ُ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) کشخر : بقا باد پادشاه دادگر خسرو هفت کشخور را در داد فرمایی و مملکت آرائی . (از سندبادنامه چ اسلامبول ص 218 ص 5). محتمل است کلمه
جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ] (اِخ ) شهری است بر دریای سیحون . (منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. (ازمعجم البلدان ) (
زره ورلغتنامه دهخدازره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل زره ساکه دیده ست م