ممسوخلغتنامه دهخداممسوخ . [ م َ ] (ع ص ) آن که صورت وی برگردانیده شده و مسخ شده باشد. (ناظم الاطباء). صورت برگردانیده شده و بدترشده . (آنندراج ). || لعین . (یادداشت مرحوم دهخدا). || اسب کم گوشت سرین . (آنندراج ): فرس ممسوخ ؛ اسب کم گوشت سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). |
مماسخلغتنامه دهخدامماسخ . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) مسخ کننده ، یعنی برگرداننده صورت اصلی را به صورت زشت . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
ممسوخةلغتنامه دهخداممسوخة. [ م َ خ َ ] (ع ص ) امراءة ممسوخةالعجز؛ زن لاغرسرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رسحاء. (اقرب الموارد). || عضد ممسوخة ؛ بازوئی اندک گوشت . (مهذب الاسماء).
مسخلغتنامه دهخدامسخ . [ م َ ] (ع مص ) صورت برگردانیدن و بدتر کردن . ازآن جمله است مسخه اﷲ قِرداً. (از منتهی الارب ). تبدیل کردن صورت کسی به صورتی زشت تر. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). برگشتن صورت به بدتر از آن . (تاج المصادر بیهقی ). از صورت مردمی بگردانیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار
مسیخلغتنامه دهخدامسیخ . [ م َ ] (ع ص ) صورت برگردانیده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). مسخ شده . (ناظم الاطباء). ممسوخ . || زشت خلقت و بی نمک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): رجل مسیخ ؛ کسی که نمک ندارد. (از اقرب الموارد). مردی بی ملاحت . (دهار). بدهیئت
دراهملغتنامه دهخدادراهم . [ دَ هَِ ] (ع اِ) ج ِ دِرهَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درمها. سکه های نقره . دراهیم : و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین . (قرآن 20/12). و او را به بهایی اندک ، به چند درهم شمرده شده فر
نسناسلغتنامه دهخدانسناس . [ ن َ / ن ِ ] (ع اِ) دیو مردم . (مهذب الاسماء)(منتهی الارب ) (از السامی ) (انجمن آرا) (دهار) (ناظم الاطباء). غول . (ناظم الاطباء). جانوری بود چهارچشم سرخ روی درازبالا سبزموی ، در حد هندوستان ، چون گوسفند بود، او را صید کنند و خورند اه
ممسوخةلغتنامه دهخداممسوخة. [ م َ خ َ ] (ع ص ) امراءة ممسوخةالعجز؛ زن لاغرسرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رسحاء. (اقرب الموارد). || عضد ممسوخة ؛ بازوئی اندک گوشت . (مهذب الاسماء).