ممسحةلغتنامه دهخداممسحة. [ م ِ س َ ح َ ] (ع اِ) ماله یعنی چیزی که بدان چیز دیگر را بمالند. (آنندراج ). || گل ماله ٔ معماران . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ماله ٔ جولا. (مهذب الا
مسحةدیکشنری عربی به فارسیلکه , اغشتن , الودن , لکه دار کردن , پاک کردن , خشک کردن , بوسيله مالش پاک کردن , از ميان بردن , زدودن
ماسحةلغتنامه دهخداماسحة. [ س ِ ح َ ] (ع ص ) مؤنث ماسح . (اقرب الموارد). رجوع به ماسح شود. || شانه کننده و زن مشاطه .(ناظم الاطباء). ماشطة. ج ، مواسح . (اقرب الموارد).
مسحةلغتنامه دهخدامسحة. [ م َ ح َ ] (ع اِ) اسم المرة است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش . یک بار مسح کردن . رجوع به مسح شود. || اندک . و اثر اندک که از لمس کردن دست نمنا
مکسحةلغتنامه دهخدامکسحة. [ م ِ س َ ح َ ] (ع اِ) جای روب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جاروب . مکسح . (ناظم الاطباء). جارو. ج ، مکاسح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا
مماسحةلغتنامه دهخدامماسحة. [ م ُ س َ ح َ ] (ع مص ) با هم نرمی نمودن در قول به فریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن . (از اقرب الموارد). به فریب
دستارلغتنامه دهخدادستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. د
غرواشهلغتنامه دهخداغرواشه . [ غ ُرْ / غ َرْش َ / ش ِ ] (اِ) لیف جولاهگان . (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله ) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوا