ممزقلغتنامه دهخداممزق . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع ص ) دریده . پاره شده . (از اقرب الموارد). متلاشی شده . ممزوق : بس که در این خاک ممزق شدندپیکر خوبان بدیعالجمال .سعدی .
ممزقلغتنامه دهخداممزق . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع مص ) جامه پاره کردن . (منتهی الارب ). پاره کردن . (ناظم الاطباء). تمزیق . (منتهی الارب ). پاره کردن و دریدن . مَزق . مصدر میمی است .
ممزقلغتنامه دهخداممزق . [ م ُ م َزْ زِ ] (ع ص ) پراکننده . متفرق سازنده : روزگار مفرق احباب و ممزق اصحاب است میان ایشان تشتت و تفریق رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به تمزی
مُمَزَّقٍفرهنگ واژگان قرآنمتلاشی شده -قطعه قطعه شده (از تمزيق به معناي تقطيع و تفريق است. عبارت "إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ" هنگامى كه (در خاك گور) به طور كامل متلاشى و قطعه قطعه
ملزقلغتنامه دهخداملزق . [ م ُ ل َزْ زَ ] (ع ص ) چیزی نااستوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مُمَزَّقٍفرهنگ واژگان قرآنمتلاشی شده -قطعه قطعه شده (از تمزيق به معناي تقطيع و تفريق است. عبارت "إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ" هنگامى كه (در خاك گور) به طور كامل متلاشى و قطعه قطعه
مَزَّقْنَاهُمْفرهنگ واژگان قرآنآنان را متلاشي و تار ومار كرديم ("مَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ " يعني آنان را به شدت و به طور كامل متلاشي و تار ومار كرديم)