ممتذقلغتنامه دهخداممتذق . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) شیر آب آمیخته . (ناظم الاطباء). شیری که با آب آمیخته باشد. رجوع به امتذاق شود.
ممتحقلغتنامه دهخداممتحق . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) محو و نابود. باطل و ضایع. تباه . متروک : سبزوار است این جهان و مرد حق اندر اینجا ضایع است و ممتحق .مولوی (مثنوی ).
ممتحقلغتنامه دهخداممتحق . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) منسوخ . متروک . سوخته شده . (از ناظم الاطباء). سوخته شونده . (آنندراج ). || کاسته و کم شده . (ناظم الاطباء). کاهنده . (آنندراج ).
ممترقلغتنامه دهخداممترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) تیری که به شتاب از نشانه بگذرد. (ناظم الاطباء). تیر شتاب گذرنده از نشانه . (از منتهی الارب ). و رجوع به امتراق شود.
متذقطلغتنامه دهخدامتذقط. [ م ُ ت َ ذَق ْ ق ِ ] (ع ص ) اندک اندک گیرنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تذقط شود.
متذقحلغتنامه دهخدامتذقح .[ م ُ ت َ ذَق ْ ق ِ ] (ع ص ) هو متذقح للشر؛ یعنی او به تکلف خود را شریرنماینده است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذقح ش
ممتحقلغتنامه دهخداممتحق . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) محو و نابود. باطل و ضایع. تباه . متروک : سبزوار است این جهان و مرد حق اندر اینجا ضایع است و ممتحق .مولوی (مثنوی ).
ممتحقلغتنامه دهخداممتحق . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) منسوخ . متروک . سوخته شده . (از ناظم الاطباء). سوخته شونده . (آنندراج ). || کاسته و کم شده . (ناظم الاطباء). کاهنده . (آنندراج ).
ممترقلغتنامه دهخداممترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) تیری که به شتاب از نشانه بگذرد. (ناظم الاطباء). تیر شتاب گذرنده از نشانه . (از منتهی الارب ). و رجوع به امتراق شود.
متذقطلغتنامه دهخدامتذقط. [ م ُ ت َ ذَق ْ ق ِ ] (ع ص ) اندک اندک گیرنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تذقط شود.
متذقحلغتنامه دهخدامتذقح .[ م ُ ت َ ذَق ْ ق ِ ] (ع ص ) هو متذقح للشر؛ یعنی او به تکلف خود را شریرنماینده است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذقح ش