ممتحقلغتنامه دهخداممتحق . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) محو و نابود. باطل و ضایع. تباه . متروک : سبزوار است این جهان و مرد حق اندر اینجا ضایع است و ممتحق .مولوی (مثنوی ).
ممتحقلغتنامه دهخداممتحق . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) منسوخ . متروک . سوخته شده . (از ناظم الاطباء). سوخته شونده . (آنندراج ). || کاسته و کم شده . (ناظم الاطباء). کاهنده . (آنندراج ).
مستحقدیکشنری عربی به فارسیمقتضي , حق , ناشي از , بدهي , موعد پرداخت , سر رسد , حقوق , عوارض , پرداختني