مماشاتلغتنامه دهخدامماشات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) با کسی رفتن و همراهی کردن . (غیاث اللغات ). || مدارا. (ناظم الاطباء).- مماشات کردن ؛ همراهی کردن در رفتار با کسی .- || مدارا کر
مماشات کردنفرهنگ مترادف و متضادمدارا کردن، سازش کردن، نرمی به خرج دادن، سازگاری کردن، مدارا کردن، همراهی کردن ≠ لجاجت ورزیدن
ماشاتوکلغتنامه دهخداماشاتوک . (اِخ ) دهی از دهستان حومه است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 208 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
محاشاتلغتنامه دهخدامحاشات . [ م ُ ] (ع مص ) محاشاة. اخراج . استثناء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استثناء کردن . (از ناظم الاطباء). || باک داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجو
مماراتلغتنامه دهخداممارات . [ م ُ ] (ع مص ) جدل و ستیزه کردن . ستیزه . جدل . خصومت : او چون اصرار و انکار قوم دید جز مدارات و ترک ممارات چاره ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 316). بو
مماشاةلغتنامه دهخدامماشاة. [ م ُ ] (ع مص ) با هم رفتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی رفتن . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). با کسی
سازگاریفرهنگ مترادف و متضاد۱. تحمل، سازش، موالفت، مماشات، موافقت ۲. توافق، تناسب، سازواری ۳. همآوازی، همآهنگی، همخوانی، همنوایی ≠ ناسازگاری ۴. خرسندی، قناعت
سازگاری داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. همآهنگی داشتن، سازگاری داشتن، موافق بودن ≠ ناهمآهنگ بودن ۲. همدل بودن، مماشات کردن، سازش کردن، توافق داشتن ≠ ناسازگاریداشتن ۳. تناسب داشتن، همخوانی داشتن ≠ ن
مدارافرهنگ مترادف و متضاد۱. اعتدال، تسامح، سعهصدر، مماشات، میانهروی ۲. سازش، ملایمت، رفق کردن ۳. مهربانی، نرمی ≠ قهر ۴. بردباری، تحمل
مدارا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نرمی کردن، ملاطفت کردن، مماشات کردن، تسامح کردن ۲. رفق کردن ۳. کنار آمدن، سازش کردن ۴. بردباری کردن، تاب آوردن