ملیقلغتنامه دهخداملیق . [ م َ ] (ع ص ) بچه ٔ افکنده . (منتهی الارب )(آنندراج ). بچه ٔ سقطشده و افکنده . (ناظم الاطباء).
ملیقلغتنامه دهخداملیق . [ ] (ع اِ) سیاهی با لیقه که در دوات اندازند : مگرملیق دواتت شود در این سوداهمی بپیچد بر خویش زلف حورالعین . کمال اسماعیل .رجوع به مدخل بعد شود.
ملیقةلغتنامه دهخداملیقة. [ م َ ق َ ] (ع اِ) دوات که سیاهی آن درست کرده و لیقه داده باشند در آن . (منتهی الارب ). دواتی که در آن مرکب و سیاهی با لیقه انداخته باشند. (ناظم الاطباء)
ملاقسةلغتنامه دهخداملاقسة. [ م ُ ق َ س َ ] (ع مص ) همدیگر را لقب نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همدیگر را لقب نهادن و نام مضحک بر همدیگر نهادن . (ناظم الاطباء). یکدیگر را القا
ملیقةلغتنامه دهخداملیقة. [ م َ ق َ ] (ع اِ) دوات که سیاهی آن درست کرده و لیقه داده باشند در آن . (منتهی الارب ). دواتی که در آن مرکب و سیاهی با لیقه انداخته باشند. (ناظم الاطباء)
ناصرالدینلغتنامه دهخداناصرالدین . [ ص ِ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن عبدالدائم ، معروف به ابن الملیق . رجوع به محمدبن عبدالدائم شود.
دواتلغتنامه دهخدادوات . [ دَ ] (ع اِ) سیاهی دان . (منتهی الارب ). دویت . ظرف مرکب برای نوشتن . آمه . مرکب دان . دوده دان . خوالستان . مداددان . لیقه دان . حبردان . قاروره . خوال
داهیةلغتنامه دهخداداهیة. [ ی َ ] (ع ص ) داهی . مذکر و مؤنث در آن یکسانست . ج ، دواهی . دهاة. || مرد زیرک و تیزفهم . باهوش . زیرک . نابغة. طلطین . طارئة. قعضوضة. باقعة: داهیة من
ملاقسةلغتنامه دهخداملاقسة. [ م ُ ق َ س َ ] (ع مص ) همدیگر را لقب نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همدیگر را لقب نهادن و نام مضحک بر همدیگر نهادن . (ناظم الاطباء). یکدیگر را القا