ملیحفرهنگ مترادف و متضاد۱. باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین ۲. گندمگون، گیرا ۳. خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ ≠ زشت، بدگل ۴. خوشآیند، دلنشین، دوستداشتنی
ملیحلغتنامه دهخداملیح . [ ] (اِ) نوعی از عوسج است بزرگ برگ و سرخ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
ملیحلغتنامه دهخداملیح . [ م َ ] (ع ص ) رجل ملیح ؛ مردی شیرین . ج ، مِلاح ، اَملاح . (مهذب الاسماء). مرد خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوب صورت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارای مل
ملیهلغتنامه دهخداملیه . [ م َ ] (ع ص ) ملیح . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (اقرب الموارد). زیبا و ملیح و خوب صورت . (ناظم الاطباء). || رجل ملیه و مُمْتَلَه ْ، مرد عقل از دست داد
ملیح خولانیلغتنامه دهخداملیح خولانی . [ م َ ح ِ ] (اِخ ) از شاگردان بابک بن بهرام و بابک شاگرد شبلی بود و ملیح رئیس فرقه ٔ خولانیین ازمغتسله . (ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملیح سمرقندیلغتنامه دهخداملیح سمرقندی . [ م َ ح ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) مولانا بدیعپسر ملا محمدشریف . از شاعران قرن یازدهم هجری و از ملازمان عبدالعزیزخان حاکم بخارا بوده است . از اوست :ت
ملیح گویلغتنامه دهخداملیح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) آنکه گفتار وی مطبوع و خوش آیند باشد. (ناظم الاطباء).
ملیح خولانیلغتنامه دهخداملیح خولانی . [ م َ ح ِ ] (اِخ ) از شاگردان بابک بن بهرام و بابک شاگرد شبلی بود و ملیح رئیس فرقه ٔ خولانیین ازمغتسله . (ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملیح سمرقندیلغتنامه دهخداملیح سمرقندی . [ م َ ح ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) مولانا بدیعپسر ملا محمدشریف . از شاعران قرن یازدهم هجری و از ملازمان عبدالعزیزخان حاکم بخارا بوده است . از اوست :ت
ملیح گویلغتنامه دهخداملیح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) آنکه گفتار وی مطبوع و خوش آیند باشد. (ناظم الاطباء).
ملیحسافرهنگ نامها(تلفظ: malih sā) (عربی ـ فارسی) (ملیح + سا (پسوند شباهت)) ، همچون ملیح ، زیبا و خوشایند ، دارای ملاحت ، با نمک ؛ (در قدیم) دوست داشتنی و مورد پسند .