ملک منظرلغتنامه دهخداملک منظر. [ م َ ل َ م َ ظَ ] (ص مرکب ) آنکه رخسار وی مانند فرشته باشد. (ناظم الاطباء). فرشته روی . ملک سیما. ملک طلعت . زیباروی .
ملکدیکشنری عربی به فارسیپادشاه , شاه , شهريار , سلطان , ملکه , ليره زر , با اقتدار , داراي قدرت عاليه
مَلَکُفرهنگ واژگان قرآنفرشته - فرشته ها (کلمه ملک هم در مورد يک نفر اطلاق ميشود ، و هم در مورد جمع و در عبارت "و الملک علي أرجائها " جمع است )
درست گردانیدنلغتنامه دهخدادرست گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . ساختن . || جزم کردن . محکم کردن . استوار کردن .- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این ع
منظرلغتنامه دهخدامنظر. [ م َ ظَ ] (ع اِ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنم
وسیم کردنلغتنامه دهخداوسیم کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش منظرساختن . زیبا کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : گفت مژده تو را که عدل ملک کرد عالم به خلق خویش وسیم .عطأبن یعقوب (از فره
فریشتهلغتنامه دهخدافریشته . [ ف ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فرشته که به عربی ملک خوانند. (برهان ). فرشته . ج ، فریشتگان . (یادداشت بخط مؤلف ) : خجسته بخت براو آفرین کند شب و روزکند فریشته
کنگرهلغتنامه دهخداکنگره . [ ک ُ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند.(برهان ) (آنندر