ملکوتیاتلغتنامه دهخداملکوتیات . [ م َ ل َ تی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ملکوتیة، تأنیث ملکوتی : هرچه ملکوتیات است بیخهای آن شجره تصور کن و هر چه جسمانیات است تنه ٔ شجره . (مرصادالعباد چ ن
ملکوتیفرهنگ مترادف و متضاد۱. آسمانی، روحانی، صمدانی، غیبی، قدسی، لاهوتی ۲. الهی، الوهی، ایزدی، ربانی، یزدانی ≠ ناسوتی
ملکوتیدیکشنری فارسی به انگلیسیangelic, angelical, celestial, divine, ethereal, godlike, Olympian, paradisiacal
ملکتاتلغتنامه دهخداملکتات . [ م َ ل َ ] (معرب ، اِ) جمع عربی از کلمه ٔ هملخت فارسی ... به معنی تخت کفش و گاهی تکه ای از چرم که با آن کفش کهنه را تعمیر کنند. وجه بهتر آن املکتات و
ملکوتالغتنامه دهخداملکوتا. [ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند به معنی شهریار باشد و آن پادشاهی است که از همه ٔ پادشاهان زمان خود بزرگتر است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم ال
علی اللهیلغتنامه دهخداعلی اللهی . [ ع َ یُل لا / ع َ اَ ل ْ لا ] (اِخ )آنکه خدائی علی بن ابی طالب (ع ) گوید. آنکه علی را خدا گوید. قائل بالوهیت علی بن ابی طالب علیه السلام . نام یکی
روحانیلغتنامه دهخداروحانی . [ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به روح یعنی آنچه از مقوله ٔ روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح
هاروتلغتنامه دهخداهاروت . (اِخ ) نام یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیرآویخته به عذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بر سر آن چاه به طلب جادوی رود او را تعلیم دهند. گویند این ل