ملچلغتنامه دهخداملچ . [ م َ ل َ ] (اِ) گونه ای از نارون که در جنگلهای متوسط از گرگان تا آستارا دیده می شود. در آستارا و طوالش ، وِزِم نامند. غرغار جبلی . پشه خوار. گریز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این درخت را در نور، کجور، کلارستاق و مازندران ملچ یا مَلَج ، در کتول و رامیان مَلیج ، در مینو
ملچلغتنامه دهخداملچ . [ م ِ ل ِ / م َ ل َ ] (اِ صوت ) در تداول عامه آوازدهن وقتی که چیزی خورند. و رجوع به ملچ مولوچ شود.- ملچ ملچ کردن ؛ صدا انداختن دهان در موقع خوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
زیتونتلخMeliaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای درختی از زیتونتلخیانِ خزاندار با گلهای کوچک معطر و برگهای بلند تقریباً به طول 50 سانتیمتر و دُمبرگی طویل که از جنوب شرقی آسیا تا استرالیا پراکنده هستند
رایانامهe-mail/email, electronic mailواژههای مصوب فرهنگستانپیامهای مکتوبی که بین کاربران بر روی شبکههای رایانهای ردوبدل میشود
غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
ملچخلغتنامه دهخداملچخ . [ م ِ چ َ ] (اِ) سنگی را گویند که در فلاخن گذارند و اندازند. (برهان ). سنگ فلاخن را گویند. (آنندراج ). سنگی که در فلاخن برای انداختن گذارند. (ناظم الاطباء).
مولوچلغتنامه دهخدامولوچ . (اِ صوت ) حکایت آواز دهان گاه خوردن چیزی لذیذ. ملچ ملچ . ملچ ملوچ . صدای دهان در هنگام خوردن . (از فرهنگ لغات عامیانه ).
امضغدیکشنری عربی به فارسیجويدن , خاييدن , تفکر کردن , چاوش کردن , نرم کردن , خمير کردن , بزاقي کردن , چيزهاي جويدني , ملچ ملوچ کردن
ملچخلغتنامه دهخداملچخ . [ م ِ چ َ ] (اِ) سنگی را گویند که در فلاخن گذارند و اندازند. (برهان ). سنگ فلاخن را گویند. (آنندراج ). سنگی که در فلاخن برای انداختن گذارند. (ناظم الاطباء).
ملچ مولوچلغتنامه دهخداملچ مولوچ .[ م َ ل َ / م ِ ل ِ ] (اِ صوت ) نام آواز که از دهان برآید چون کودکی یا پیری بی دندان که چیزی آبدار جود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مَلَچ شود.- ملچ مولوچ کردن ؛ آواز کردن دهان هنگامی که چیزی
ملچ و ملوچلغتنامه دهخداملچ و ملوچ . [ م ِ ل ِ چ ُ م ُ ] (اِ صوت ) ملچ مولوچ . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ملچکالغتنامه دهخداملچکا. [ م َچ َ ] (اِ) به معنی قصد و اراده باشد. (برهان ) (آنندراج ). قصد و اراده و نیت . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف مچلکا = موچولکا، ترکی - مغولی به معنی الزام ، حکم قضایی و عهدنامه ٔ مجرمان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).