مله کبودلغتنامه دهخدامله کبود. [ م ِ ل ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مله کبودلغتنامه دهخدامله کبود. [ م ِ ل ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش گوران شهرستان شاه آباد است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مله کبودلغتنامه دهخدامله کبود. [ م ِ ل ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آب سرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ملهلغتنامه دهخدامله . [ م َل ْ ل َ ] (ع اِ) خاکستر گرم . ریگ گرم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مَلّة. رجوع به ملة شود.- نان مله ؛ خبزالملة : و بفرمود تا به پیش خربنداد نان مل
ملهلغتنامه دهخدامله . [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی است و 635 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ملهلغتنامه دهخدامله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قسمی حشره که چون بگزد تبهای طولانی صعب العلاج ایجاد کند. نوعی حشره که چون بگزد در گزیده بیماری دراز پدید آرد. قسمی غریب گز. غریب گز
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ِل ْ ل َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش گیلان شهرستان شاه آباد که در قسمت علیای دره کیلان ؛ که دره ای است در جهت شمال باختری بجنوب خاوری ، واقع است و س
خشینهلغتنامه دهخداخشینه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر چیز سیاه رنگ مایل بکبودی .(از برهان قاطع). چرمه رنگ (نسخه ای از اسدی )، رنگی بود میان کبود و سیاهی (نسخه ای از اسدی ) : کوهسار
درختلغتنامه دهخدادرخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب
قجقلغتنامه دهخداقجق . [ ] (اِخ ) (زمین ...) این سرزمین در شمال فندرسک قرار دارد. رابینو در کتاب مازندران و استراباد آرد: فندرسک محدود است از مغرب به نهر سرخ محله تا سنگر کبودجا