چملهلغتنامه دهخداچمله . [ چ َ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم بالا بخش سیروان شهرستان زنجان که در 13 هزارگزی شمال باختری سیروان و 3 هزارگزی راه عمومی طارم واقع است . کوهستانی و معتدل است و 119</
چملهلغتنامه دهخداچمله . [ چ َ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. در 47 کیلومتری شمال باختری مشهد و کنار راه فرعی مشهد به قوچان واقع است . جلگه و معتدل است . و 106 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محص
ملحلغتنامه دهخداملح . [ م ِ ] (ع اِ) نمک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نمک طعام و مذکر و مؤنث هر دو می آید ولی بیشترمؤنث می باشد. ج ، مِلاح . املاح . ملحة [ م ِ ل َ ح َ / م ِح َ ]. مِلَح . (ناظم الاطباء). نمک طعام . تصغیر آن مُلَیحة است . ج ، مِلاح . (از اق
ملهیلغتنامه دهخداملهی . [ م َ ها ] (ع اِ) لهو. (اقرب الموارد). لهو. بازی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زمان لهو. (از اقرب الموارد). || بازی گاه . (دهار). جای لهو. (از اقرب الموارد). جای بازی . مَلعَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || موضع اقامت : هذا ملهی القوم . (از اقرب الموارد). || جای
ملهیلغتنامه دهخداملهی . [ م ِ ها ] (ع اِ) آلت لهو وبازی . ج ، ملاهی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملهیلغتنامه دهخداملهی . [ م ُ ] (ع ص ) غافل کننده . (غیاث ) (آنندراج ) || در بازی آرنده . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به الهاء شود. || مقلد و بذله گوی و مسخره و آنکه بازی می دهد. (ناظم الاطباء).
ملهیاتلغتنامه دهخداملهیات . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ملهیة، تأنیث مُلهی . مشغول کننده ها. غافل کننده ها : مثلاً چنانکه میخواره از تلخی می ... و تقدیم ملهیات و تأخیر مهمات و رنج خمار... یاد آرد... اندک اندک قدم بازپس نهد و بازایستد. (مرزبان نامه ). رجوع به مُلهی شود.