ملهبلغتنامه دهخداملهب . [ م ِ هََ ] (ع ص ) به نهایت خوب صورت . (منتهی الارب ). کسی که در نهایت خوب صورتی و نیکویی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد بسیارموی . (از ا
ملهبلغتنامه دهخداملهب . [ م ُ ل َهَْ هََ ] (ع ص ) جامه ٔ کم رنگ . (منتهی الارب ). جامه ٔ نیم رنگ . (ناظم الاطباء). جامه ای که سرخ آن اشباع نشده باشد و رنگ پریده به نظر رسد. (از
ملهبلغتنامه دهخداملهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) اسب تیزرو غبارانگیز. (از اقرب الموارد). || افروزنده . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (منتهی الارب ). و رجوع به الهاب شود.
ملحبلغتنامه دهخداملحب . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را برند و خراشند. (منتهی الارب ). ابزاری که بدان چیزی را برند یا خراشند. (ناظم الاطباء). هر چیز که بدان برند یا پوست بر
ملحبلغتنامه دهخداملحب . [ م ُ ل َح ْ ح َ ] (ع ص ) پاره پاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه . گویند: قتیل ملحب ؛ ای مقطعاللحم . (از اقرب الموارد). || راه روشن فراخ .
ملابسدیکشنری عربی به فارسیرخت , اسباب , اراستن , پوشاندن , جامه , جامه لباس , ملبوس , پوشاک , لباس , پوشيدن , در بر کردن , بر سر گذاشتن , پاکردن (کفش و غيره) , عينک يا کراوات زدن , فرسود
ملابس داخليةدیکشنری عربی به فارسیملبوس کتاني , زير پوش زنانه , شلوار , زير شلواري , تنکه , زير پوش , زيرجامه , لباس زير
فناخسرهلغتنامه دهخدافناخسره . [ ف َن ْ نا خ ُ رَ ] (اِخ ) ابوشجاع عضدالدولة و تاج الملةبن الحسن . (یادداشت مؤلف ). در ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 11 فناخسرو لقب عضدالدوله بصورت فناخسره
حب المحلبلغتنامه دهخداحب المحلب . [ ح َب ْ بُل ْ م ِ ل َ ] (ع اِ مرکب ) نیوند مریم . نوعی از داروهای افاویه است . (بحر الجواهر). صاحب اختیارات گوید: بپارسی نیوند مریم خوانند بهترین و