ملمعپوشلغتنامه دهخداملمعپوش . [ م ُ ل َم ْ م َ ] (نف مرکب ) آنکه جامه ٔ رنگارنگ پوشد. پوشنده ٔ لباس خوشرنگ و فریبنده : از آن در خرقه ٔ آدم خشن خویی که در باطن مرقعدار ابلیسی ملمعپو
مرقعپوشلغتنامه دهخدامرقعپوش . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع پوشنده . پوشنده ٔ مرقع. آن که مرقع به تن کند : گرسگی خود بود مرقعپوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ نظامی .گر وصل منت بای
خشن خولغتنامه دهخداخشن خو. [ خ َ ش ِ ](ص مرکب ) بدخو. تندخو. بداخلاق . عصبانی : از آن در خرقه ٔ آدم خشن خویی که در باطن مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی .خاقانی .
مرقعدارلغتنامه دهخدامرقعدار. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع دارنده . دارنده ٔ مرقع. کسی که مرقع به تن کند. مرقع پوشنده . مرقعپوش : روزی مرقعداری از راه رسید. (اسرارالتوحید ص 199
مرقعپوشلغتنامه دهخدامرقعپوش . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع پوشنده . پوشنده ٔ مرقع. آن که مرقع به تن کند : گرسگی خود بود مرقعپوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ نظامی .گر وصل منت بای
بازیکنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ورزشکار، یار، پا، رقیب، حریف فوتبالیست، فوتبال▼ کُشتیگیر، والیبالیست، ملیپوش، ژیمناست، دونده، اسکیباز، شناگر، تیرانداز، کمانگیر، کاراتهبا
لت انبانلغتنامه دهخدالت انبان . [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبر. لت انبار. پرخوار. لتنبان . بسیارخوار. شکم پرست . صاحب غیاث اللغات گوید: مرکب از لت که به معنی شکم است و انبان ، و لت ا