ملطخلغتنامه دهخداملطخ . [ م ُ ل َطْ طَ ] (ع ص )آلوده . آغشته . ملوث . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ . (سندبادنامه ص 71). و رجوع ب
ملتخلغتنامه دهخداملتخ . [ م ُ ت َخ خ ] (ع ص ) شوریده عقل . ملطخ . (مهذب الاسماء): سکران ملتخ ؛ نیک مست و درهم شده عقل بیهوش . و عامه مُلطَخ ّ گویند و آن نادرست است . (از منتهی ا
ملخبلغتنامه دهخداملخب . [ م ُ ل َخ ْ خ َ ] (ع ص )طپانچه خورده و سختی دیده در جنگ و پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملخصدیکشنری عربی به فارسیربودن , بردن , کش رفتن , خلا صه کردن , جداکردن , تجزيه کردن , جوهرگرفتن از , عاري ازکيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن , خلا صه , مجمل , خلا صه ء کتاب , مجر
خون آلودلغتنامه دهخداخون آلود. (ن مف مرکب ) ملطخ به دم . (یادداشت مؤلف ). آغشته بخون . لکه دار از خون . (ناظم الاطباء). مضرج . (منتهی الارب ) : مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تودو چشم
تقریعلغتنامه دهخداتقریع. [ ت َ ] (ع مص ) از جایی برکندن قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درشتی کردن . (از اقرب الموارد). || مضطرب و بی آرام ساختن . (منتهی الارب
تقیلغتنامه دهخداتقی . [ ت َ ی ی ] (ع ص ) پرهیزکار. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، اتقیاء و تُقواء. (اقرب الموارد
متردیلغتنامه دهخدامتردی . [ م ُ ت َ رَدْ دی ] (ع ص ) درافتنده در چاه . (آنندراج ). فروافتاده ٔ در چاه و یا از کوه . (ناظم الاطباء). || ردا در بر کرده . ردا پوشیده . (یادداشت به خ
سکرانلغتنامه دهخداسکران . [ س َ ] (ع ص ) مست . (دهار) (ترجمان القرآن )(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) : مقعد صدقی نه ایوان دروغ باده ٔ خاصی نه سکرانی ز دوغ . مولوی .- سک