ملحملغتنامه دهخداملحم . [ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلماس است که در شهرستان خوی واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملحملغتنامه دهخداملحم . [ م ُ ح َ ] (ع اِ) نوعی است از جامه . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). نوعی است از جامه ها. (صراح ). نوعی از پارچه ٔ ابریشمی که نهایت ملایم باشد. (غیاث
ملحملغتنامه دهخداملحم . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) گوشت خوراننده باز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت خوراننده و آنکه به باز گوشت می خوراند. (ناظم الاطباء). گوشت خوراننده و گویندآنکه
ملحملغتنامه دهخداملحم . [ م ُ ل َح ْ ح ِ ] (ع ص ) که گوشت آورد. که گوشت رویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه به سبب تجفیف لطیف و تعدیل مزاج ، خونی که وارد موضع جراحت شده من
ملهملغتنامه دهخداملهم . [ م َ هََ ] (اِ) بر وزن و معنی مرهم است . (برهان ) (آنندراج ). مرهم . (ناظم الاطباء).
ملهملغتنامه دهخداملهم . [ م َ هََ ] (اِخ ) موضعی است نخلناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام موضعی که خرمابن بسیار دارد. (ناظم الاطباء).- یوم ملهم ؛ روز جنگ بنی تمیم و ح
ملهملغتنامه دهخداملهم . [ م ِ هََ ] (ع ص ) رجل ملهم ؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ). مرد پرخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملحم لولغتنامه دهخداملحم لو. [ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلوست که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملحم درلغتنامه دهخداملحم در. [ م َ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سربند پایین است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ملحمانلغتنامه دهخداملحمان . [ ] (اِخ ) نام شهری است از ناحیت زانج . (حدود العالم چ دانشگاه ص 196). و رجوع به همین مأخذ شود.
ملحملیلغتنامه دهخداملحملی . [ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع است و 453 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملحم لولغتنامه دهخداملحم لو. [ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلوست که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملحم درلغتنامه دهخداملحم در. [ م َ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سربند پایین است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ملحمةلغتنامه دهخداملحمة. [ م ُ ل َح ْ ح ِ م َ ] (ع ص ) تأنیث ملحم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملحم شود.- ادویه ٔ ملحمة ؛ داروها که گوشت رویاند. (یادداشت به خط مرحوم د
ملحمیلغتنامه دهخداملحمی . [ م َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب است به ملحم و آن جامه ای است که در مرو از ابریشم بافند. (از الانساب سمعانی ). و رجوع به ملحم شود.
ملحمانلغتنامه دهخداملحمان . [ ] (اِخ ) نام شهری است از ناحیت زانج . (حدود العالم چ دانشگاه ص 196). و رجوع به همین مأخذ شود.