ملحدلغتنامه دهخداملحد. [ م ُ ح َ ] (ع اِ) شکاف در گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد. (از اقرب الموارد). || (ص ) گور لحدد
ملحدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بتپرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بیدیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو ۲. ایمانباخته ۳. منحرف، شوریدهراه
ملحدلغتنامه دهخداملحد. [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین . (غیاث ) (آنندراج ). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست . (ناظم الاطباء). طعنه زننده ی
ملهدلغتنامه دهخداملهد. [ م ُل َهَْ هََ ] (ع ص ) به دست درخسته شده . (آنندراج ). به دست درخسته و به خواری سپوخته شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به
ملحدستانلغتنامه دهخداملحدستان . [ م ُ ح ِ دِ ] (اِ مرکب ) جای ملحد. مکان ملحد. مسکن و مأوای ملاحده . سرزمین ملحدان : این معنی خاطر منگوخان را باعث و محرض آمد بر قمع قلاع و بلاد ملح
علاءالدین ملحدلغتنامه دهخداعلاءالدین ملحد. [ ع َ ئُدْ دی ن ِ م ُ ح ِ ] (اِخ ) محمد. حاکم ملحدان قلعه ٔ اسماعیلیه در زمان سلطان محمد خوارزمشاه . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 655).
ملحدستانلغتنامه دهخداملحدستان . [ م ُ ح ِ دِ ] (اِ مرکب ) جای ملحد. مکان ملحد. مسکن و مأوای ملاحده . سرزمین ملحدان : این معنی خاطر منگوخان را باعث و محرض آمد بر قمع قلاع و بلاد ملح
ملاحدهفرهنگ مترادف و متضادملحدان، ملحدها، کافران، بیدینان، کفار، ایمانباختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان ≠ مومنان
علاءالدین ملحدلغتنامه دهخداعلاءالدین ملحد. [ ع َ ئُدْ دی ن ِ م ُ ح ِ ] (اِخ ) محمد. حاکم ملحدان قلعه ٔ اسماعیلیه در زمان سلطان محمد خوارزمشاه . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 655).