ملتویلغتنامه دهخداملتوی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) پیچیده و پیچ درپیچ شونده . (غیاث ) (آنندراج ). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ . (ناظم الاطباء). به هم پیچیده . د
ملتویفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به خود پیچیده ، پیچ در پیچ شونده . 2 - نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود.
صنارةلغتنامه دهخداصنارة. [ ص ِن ْ نا رَ ] (ع اِ) پاره ٔ آهن یا مس ملتوی که صیاد آنرا در گلوی صید فروبرد. ج ، صَنانیر. (المنجد). قلاب . قلاب ماهیگیری . || آهنی یا انبر کوچکی که در
پیچیدنلغتنامه دهخداپیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن
تعاسرلغتنامه دهخداتعاسر. [ ت َ س ُ ] (ع مص ) سخت و استوار گردیدن . || دشوار شدن . || ملتوی گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با یکدیگر دشوار گ
تعسرلغتنامه دهخداتعسر. [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) دشخوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دشوار شدن . (دهار). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن . (منتهی الارب ) (