ملتفتلغتنامه دهخداملتفت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه برگشته می نگرد. || آنکه خم می کند خود را. || آنکه ب
ملتفتلغتنامه دهخداملتفت . [ م ُ ت َف َ ] (ع ص ) باز پس نگریسته شده . (آنندراج ). || رغبت کرده و التفات کرده شده . (ناظم الاطباء).
قبق گرگلغتنامه دهخداقبق گرگ . [ ق َ گ ُ ] کلمه ٔ فعل است یعنی ملتفت باش و مواظب باش که مهمان می آید. (ناظم الاطباء). قبق کتک . رجوع به قبق کتک شود. (اشتینگاس ).
هش داشتنلغتنامه دهخداهش داشتن . [ هَُ ت َ ] (مص مرکب ) متوجه و ملتفت بودن . (یادداشت مؤلف ). مراقب و مواظب بودن : همانجا که بینیش بر جای کش نگر تا بداری بدین کار هش . فردوسی .هش دا