کييبدیکشنری عربی به فارسیبي حفاظ , درمعرض بادسرد , متروک , غم افزا , دلتنگ کننده , پريشان کننده , ملا لت انگيز , مايه افسردگي , تاريک , تيره , افسرده , ترشرو , کج خلق , عبوس , وسواسي
دلتنگکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی نده، ملالت انگیز، غمانگیز، تیره و تار، دلتنگی آور، دلگیر، کسل کننده اندوهناک
انگیزلغتنامه دهخداانگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار
انگیز کردنلغتنامه دهخداانگیز کردن . [ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) انگیختن . (یادداشت مؤلف ) : نفس را بعذرم چو انگیز کردچو آذرفزا آتشم تیز کرد. رودکی . || قصد کردن : امیر چوپان بنا بر دفع م