ملامت کنانلغتنامه دهخداملامت کنان . [ م َ م َ ک ُ ](ق مرکب ) در حال ملامت کردن . سرزنش کنان : فتادند در وی ملامت کنان که دیگر به دستت نیاید چنان . سعدی (بوستان ).گر از خاک مردان سبویی کنندبه سنگش ملامت کنان بشکنند.<p class="autho
ملایمتلغتنامه دهخداملایمت . [ م ُ ی َ / ی ِ م َ ] (از ع ، اِمص ) سازواری . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، موافقت و سازواری . (ناظم الاطباء). ملائمة. و رجوع به ملائمة شود. || مجازاً به معنی نرمی . (غیاث ). خوشی و خوبی و نرمی .- باملایمت ؛
ملامتلغتنامه دهخداملامت . [ م َ م َ ] (ع مص ) ملامة. رجوع به ملامة شود. || (اِمص ) سرزنش و نکوهش و با لفظ کردن و کشیدن و آمدن مستعمل . (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نکوهش و سرزنش و عتاب و طعن و مذمت و تأدیب . (ناظم الاطباء). سرزنش . سرکوفت . سراکوفت . ذم . لؤم . ملام . توبیخ . تعنیف . تقریع.
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود... (ناظم الاطباء). در ترکیب آید به معنی کننده و در حال کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ترکیبهای آشتی کنان ،
دوستارلغتنامه دهخدادوستار. (نف مرکب ) دوستدار. (آنندراج ). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق . (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است . آنکه دوست دارد. محب . طرفدار. خواهان . سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از
کردنلغتنامه دهخداکردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ساختن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درست کردن . ساختن . ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچه بدو ماند ازانگبین کنند و خُنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند. (حد
ملامتلغتنامه دهخداملامت . [ م َ م َ ] (ع مص ) ملامة. رجوع به ملامة شود. || (اِمص ) سرزنش و نکوهش و با لفظ کردن و کشیدن و آمدن مستعمل . (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نکوهش و سرزنش و عتاب و طعن و مذمت و تأدیب . (ناظم الاطباء). سرزنش . سرکوفت . سراکوفت . ذم . لؤم . ملام . توبیخ . تعنیف . تقریع.
ملامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخمزبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش ۲. سرزنش کردن ≠ ستایش، تمجید
دار ملامتلغتنامه دهخدادار ملامت . [ رِ م َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست : کی باشد و کی تا بروم روز قیامت زین دار ملامت ، بسوی دارسلامت .(از انجمن آرا).
ملامتلغتنامه دهخداملامت . [ م َ م َ ] (ع مص ) ملامة. رجوع به ملامة شود. || (اِمص ) سرزنش و نکوهش و با لفظ کردن و کشیدن و آمدن مستعمل . (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نکوهش و سرزنش و عتاب و طعن و مذمت و تأدیب . (ناظم الاطباء). سرزنش . سرکوفت . سراکوفت . ذم . لؤم . ملام . توبیخ . تعنیف . تقریع.