ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن . مَلَل .ملالة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن . (از اقرب الموارد). سیر برآمدن
ملالفرهنگ مترادف و متضادآزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت ≠ انبساط
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خشابر طالشدولاب است که در بخش رضوان ده شهرستان طوالش واقع است و 925 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ملال انگیزدیکشنری فارسی به انگلیسیdeadening, dull, flat, jejune, stodgy, tame, tedious, turnoff, lackluster, lifeless, tiresome, wearisome
ملال آمیزلغتنامه دهخداملال آمیز. [ م َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به ملال . توأم با ملال . رجوع به ملال شود.
ملال آورلغتنامه دهخداملال آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) به ستوه آورنده . آنچه ملال و دلتنگی آورد. آنچه موجب ضجرت و آزردگی خاطر گردد. ملال انگیز.
ملال آمیزلغتنامه دهخداملال آمیز. [ م َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به ملال . توأم با ملال . رجوع به ملال شود.
ملال آورلغتنامه دهخداملال آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) به ستوه آورنده . آنچه ملال و دلتنگی آورد. آنچه موجب ضجرت و آزردگی خاطر گردد. ملال انگیز.