ملازمفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.۲. چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد.
ملازملغتنامه دهخداملازم . [ م ُ زِ ] (ع ص ) دست در گردن اندازنده با هم . (منتهی الارب ). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، همیشه باشنده در جایی و یا در نزد کسی . (ناظم الاطباء). آ
ملازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccompaniment, attendant, collateral, companion, concomitant, escort, retainer, satellite
ملازمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر ۳. لازمه، ملتزم ۴. متلازم، ملازمه ۵. مراقبت، مواظبت
ملازمفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.۲. چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد.
ملازملغتنامه دهخداملازم . [ م ُ زِ ] (ع ص ) دست در گردن اندازنده با هم . (منتهی الارب ). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، همیشه باشنده در جایی و یا در نزد کسی . (ناظم الاطباء). آ
ملازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccompaniment, attendant, collateral, companion, concomitant, escort, retainer, satellite
ملازمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر ۳. لازمه، ملتزم ۴. متلازم، ملازمه ۵. مراقبت، مواظبت
نوملازملغتنامه دهخدانوملازم . [ ن َ / نُو م ُ زِ ] (ص مرکب ) نوکر تازه ٔ ناآزموده و شاگرد. (ناظم الاطباء).
ملازمفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.۲. چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد.
ملازملغتنامه دهخداملازم . [ م ُ زِ ] (ع ص ) دست در گردن اندازنده با هم . (منتهی الارب ). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، همیشه باشنده در جایی و یا در نزد کسی . (ناظم الاطباء). آ
ملازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccompaniment, attendant, collateral, companion, concomitant, escort, retainer, satellite