ملاخلغتنامه دهخداملاخ . [ م َ ] (اِ) نام دوایی است مانند اشنان . (برهان ). دارویی مانند اشنان . (ناظم الاطباء). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی . لیکن
ملاخلغتنامه دهخداملاخ . [ م َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است . سعدی گوید : ز تاج ملک زاده ای در ملاخ مگر لعلی افتاده در سنگلاخ .و در اکثر نسخ ب
ملاخلغتنامه دهخداملاخ . [ م َل ْ لا ] (ع ص ) غلام ملاخ ؛ غلام بسیار گریزنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
ملاخانهلغتنامه دهخداملاخانه . [ م ُل ْ لا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مکتب . مکتب خانه . جایی که در آن کودکان گرد می آمدند و مکتب داری ، خواندن و نوشتن را به آنان می آموخت . مدرسه . معل
ملاخاةلغتنامه دهخداملاخاة. [ م ُ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن و خلاف ورزیدن . لِخاء. || با هم نرمی کردن و آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرمی کردن . (ا
ملاخبةلغتنامه دهخداملاخبة. [ م ُ خ َ ب َ ] (ع مص ) با هم طپانچه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برهم تپانچه زدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملاخانهلغتنامه دهخداملاخانه . [ م ُل ْ لا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مکتب . مکتب خانه . جایی که در آن کودکان گرد می آمدند و مکتب داری ، خواندن و نوشتن را به آنان می آموخت . مدرسه . معل
ملاخاةلغتنامه دهخداملاخاة. [ م ُ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن و خلاف ورزیدن . لِخاء. || با هم نرمی کردن و آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرمی کردن . (ا
ملاخبةلغتنامه دهخداملاخبة. [ م ُ خ َ ب َ ] (ع مص ) با هم طپانچه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برهم تپانچه زدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملاخسرولغتنامه دهخداملاخسرو. [ م ُل ْ لا خ ُ رُو ] (اِخ ) محمدبن فرامرز مشهور به مولی یا ملاخسرو از علمای قرن دهم آسیای صغیر است . وی معاصر سلطان محمد عثمانی و مدرس شهر ادرنه و مدر
ملاخورلغتنامه دهخداملاخور. [ م ُل ْلا خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) میوه یا چیزی دیگر که به سبب فراوانی ارزان فروخته شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیز ارزان قیمت و نامرغوب را گو