ملاحیلغتنامه دهخداملاحی . [ م َل ْ لا ] (حامص ) شغل و عمل ملاح : وایشان ملاحی دانستند و در آب بیامدندی به تاختن ... (مجمل التواریخ و القصص ص 107). و رجوع به ملاح شود.
ملاحیلغتنامه دهخداملاحی . [ م َل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب به ملاح . مربوط به ملاح . و رجوع به ملاح شود.
ملاحیلغتنامه دهخداملاحی . [ م ُ حی ی / م ُل ْ لا حی ی ] (ع اِ) انگور سپید.(مهذب الاسماء) (دهار). نوعی از انگور سپید دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قسمی از
ملاهیلغتنامه دهخداملاهی . [ م َ ] (ع اِ) آلات بازی . (منتهی الارب ). ج ِ مِلهی ̍ و مِلهات . آلات و ادوات لهو و لعب .(ناظم الاطباء). ج ِ مِلهی ̍. (از اقرب الموارد) : به شرف نفس ..
ملاحیةلغتنامه دهخداملاحیة. [ م َل ْ لا حی ی َ / م ُل ْ لا حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) کشتیبانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ملاح . (از اقرب الموارد). || (اِ) شوره گیاه
ملامینفرهنگ انتشارات معین(مِ) [ انگ . ] (اِ.) جسمی است آلی که با الدئیدفرمیک تشکیل رزینی می دهد که در گرما قالب گیری می شود.
ملاحیةلغتنامه دهخداملاحیة. [ م َل ْ لا حی ی َ / م ُل ْ لا حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) کشتیبانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ملاح . (از اقرب الموارد). || (اِ) شوره گیاه
پی ک آسلغتنامه دهخداپی ک آس . [ک ِ ] (اِخ ) ملاحی از مردم مارسی در قرن چهارم ق . م .وی در سواحل شمالی به اکتشافاتی توفیق یافته است .
ادکسلغتنامه دهخداادکس . [ اُ دُ ] (اِخ ) نام ملاحی یونانی از اهالی سیزیک بمائه ٔ دوم قبل از میلاد، که در خدمت پادشاهان اسکندریه بود، و بمسافرت دور افریقا پرداخت .