ملاجلغتنامه دهخداملاج . [ م َ ] (اِ) نقطه ای است روی جمجمه ٔ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به ملاز شود. || ملاز. سق . سَغّ. کام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
میلاشلغتنامه دهخدامیلاش . (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در 30هزارگزی جنوب رودسر با 85 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالروو صعب العبور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
ملازلغتنامه دهخداملاز. [ م َل ْ لا ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
ملازلغتنامه دهخداملاز. [ م َ ] (اِ) ملاج . سَغّ. کام . ملازه . کُده . لهات . زبان کوچک . زبان کوچکه .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملازه شود. || مقدم سر از بالای پیشانی تا یافوخ . ملاج .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی فضایی که میان محفظه ٔ استخوانی جمجمه پیش از سخت و است
ملازلغتنامه دهخداملاز. [ م َ ] (ع اِ) پناه . (مهذب الاسماء). پناه جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملجاء. ملاذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملاشلغتنامه دهخداملاش . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در ساری به وشات دانه دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ازملک شود.
ملاجنودلغتنامه دهخداملاجنود. [ م ُ ل لا ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدیان است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع است و 283 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملاجةلغتنامه دهخداملاجة. [ م ُ لاج ْ ج َ ] (ع مص ) با کسی لجاج کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دراز کشیدن خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دراز کشیدن خصومت و لجاجت . (ناظم الاطباء).
ملاجیلغتنامه دهخداملاجی ٔ. [ م َ ج ِءْ ] (ع اِ) ج ِ ملجاء. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملجاء شود.
ملاجیقلغتنامه دهخداملاجیق . [ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 426 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملاجان کاشیلغتنامه دهخداملاجان کاشی . [ م ُل ْ لا ن ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم است . در تحفه ٔ سامی آرد: معلم اطفال و مخترع خط شکسته بسته است .و رجوع به تحفه ٔ سامی ص 156 و فرهنگ سخنوران شود.
سَرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ّه، مغز، جمجمه، مخ، مخچه پوست سر، پیشانی، جبین بالاخانه گردن تارک، زلف، مو، فَرق ملاج، ملاز هیپوتالاموس، هیپوفیز دِماغ، شعور
ملازلغتنامه دهخداملاز. [ م َ ] (اِ) ملاج . سَغّ. کام . ملازه . کُده . لهات . زبان کوچک . زبان کوچکه .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملازه شود. || مقدم سر از بالای پیشانی تا یافوخ . ملاج .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی فضایی که میان محفظه ٔ استخوانی جمجمه پیش از سخت و است
ملاجان کاشیلغتنامه دهخداملاجان کاشی . [ م ُل ْ لا ن ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم است . در تحفه ٔ سامی آرد: معلم اطفال و مخترع خط شکسته بسته است .و رجوع به تحفه ٔ سامی ص 156 و فرهنگ سخنوران شود.
ملاجعفر تبریزیلغتنامه دهخداملاجعفر تبریزی . [ م ُل ْ لا ج َ ف َ رِ ت َ ] (اِخ ) از خوشنویسان خط نستعلیق ، معاصربایسنقر و سلطان حسین بایقراست (قرن دهم ) که اصلاحاتی در این خط به عمل آورد. (از سبک شناسی ج 1 ص 97).
ملاجلال دوانیلغتنامه دهخداملاجلال دوانی . [ م ُل ْ لا ج َ ل ِ دَ ] (اِخ ) رجوع به جلاالدین دوانی شود.
ملاجنودلغتنامه دهخداملاجنود. [ م ُ ل لا ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدیان است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع است و 283 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملاجةلغتنامه دهخداملاجة. [ م ُ لاج ْ ج َ ] (ع مص ) با کسی لجاج کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دراز کشیدن خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دراز کشیدن خصومت و لجاجت . (ناظم الاطباء).
دملاجلغتنامه دهخدادملاج . [ دِ ] (ع اِمص ) همواری کار و درستی صنعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
حملاجلغتنامه دهخداحملاج . [ ح ِ ] (ع اِ) دمه ٔ زرگران . (منتهی الارب ). دم آهنگر. منفاخ صائغ. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || شاخ گاو. (منتهی الارب ). سرون گاو. (مهذب الاسماء). ج ، حمالیج . (منتهی الارب ).
سملاجلغتنامه دهخداسملاج . [ س َ م ِل ْ لا ] (اِخ ) عیدی است مر ترسایان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) .
غملاجلغتنامه دهخداغملاج . [ غ ِ ] (ع ص ) بمعنی غَملَج است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَملَج شود.